- تاخت کردن
- بشتاب دوانیدن اسب را تاختن
معنی تاخت کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- تاخت کردن
- تاختن، اسب دواندن، غارت کردن
- تاخت کردن ((کَ دَ))
- دویدن، تازیدن، دواندن اسب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تازاندن بسرعت بردن (اسب و مانندآنرا)، هجوم بردن حمله بردن
هموار و مسطح کردن
تخم کشیدن
معاشرت کردن گفتگو کردن
فال زدن، تفائل
خو گرفتن
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)
آسوده کردن، یا خیال کسی را راحت کردن موجب اطمینان خاطر او شدن، آسوده کردن آرامش بخشیدن
آرام کردن توشتاندن خاموش کردن آرام کردن
آماده کردن مهیا ساختن
فرنودن درست کردن درست کردن مدلل ساختن محقق کردن اثبات، محقق شمردن درد وی تصدیق کردن
سپوختن خلانیدن نشاختن اندر کردن
پهن کردن، بساط خود را بر چیدن، ساکت ماندن، یا تخته کردن دکان. بند کردن دکان بستن آن تعطیل کردن آن، جمع کردن بساط خود
پژولیدن
مسخره کردن کسی راریشخند کردن
فرق کردن، مختلف شدن
برهم نازیدنبیکدیگر فخر کردن
خواندن قرائت کردن
بسرعت بردن تازاندن، هجوم بردن حمله کردن
حمله کردن هجوم بردن، مواخذه عتاب سخت کردن
(در زبان کودکان) راه رفتن
در زبان شیرخوارگان راه رفتن
نو کردن، احیا کردن
درنگ کردن، تامل کردن
دیر کردن پرویشیدن درنگ کردن، به پس انداختن
تاول زدن آبله کردن
نگریدن نیک نگریستن اندیشیدن، درنگ کردن
داد و ستد کردن بازرگانی کردن بازرگانی کردن داد و ستد کردن معامله کردن
محقق کردن، مدلّل کردن
حمله کردن، هجوم بردن، یورش بردن
انجام دادن کاری به صورت مرتب، خو گرفتن
به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)